-
"بعد از تو"
جمعه 9 مرداد 1394 12:48
1 آتش دوزخ باشد شراب باشد تو کنار من باشی و شیطانی که گولمان بزند! شب که شد از بام جهنم خودمان بهشت دیگران را میبینیم... 2 عادت نیست از این فاصله برای تو نوشتن.. اجبار است. اعترافش هم وحشتناک است ولی همین تاریکی همین سکوت محض این درد تو را به من نزدیکتر میکند! آدم ها با حضورهای کم رنگشان با بودنهایی که به...
-
"بغض ،یکی مانده به آخری ست"
دوشنبه 5 مرداد 1394 19:32
گریه آخرین چیزیست که باقی میماند و بغض یکی مانده به آخریست و امید پیش از بغض میترکد من این مرحلهها را مثل مسیر خانه تا دانشگاه مثل مسیر حولحالنا تا یلدا کوچه به کوچه از برم این کوچهها هر شب پر از بادکنکهاییست که یکییکی میترکند اول امید بعد بغض و گریه آخرین چیزیست که ... برچسب : از اشعار مهدیه لطیفی
-
عشق تو آیا ؟
دوشنبه 5 مرداد 1394 17:45
چگونه پر می زند این سینه سرخ در کدام وقت؟ عشق تو آیا پرنده ای سبز است پرنده ای سرخ که به هنگام غروب آواز می خواند. عشق تو چون گلی ست وقتی آفتاب می دمد آن سان شقایق هایی که بر دشت می روید عشق تو تیری ست که در تفنگ می جوشد درخشاب های پر! عشق تو در من سربه جنون می زند در جزیزه ی مجنون! منتخبی از اشعار سلبی ناز رستمی...
-
فراموش ترین زن زمینم
یکشنبه 4 مرداد 1394 19:40
فراموشکارترین زن زمینم آنقدر که گاهی حتی یادم می رود که به این دنیا آمده ام ؟ ! یا دارم از آن می روم ؟ ! فراموشکارترینم اما چیزهایی هست که هرگز از یادم نمی رود چیزهایی کوچک خیلی خیلی کوچک مثلا لکه ای روی پیراهن تو! شعری از رویا شاه حسین زاده
-
"حالا دیگر"
یکشنبه 4 مرداد 1394 10:02
حالا دیگر یک خط در میان گریه میکنم، حالا دیگر شانههایم صبورتر شدهاند و با هر تلنگری که گریه میزند بیجهت نمیلرزند! انگار دیگر هیچ اتفاقِ عاشقانهای از چشمهایم نمیافتد و پاییزِ من اتفاق زردیست که میتواند ناگهان در آغوشِ هر فصلی بیفتد! حالا تو هی به من بگو بهار میآید .. برچسب :از اشعار { نسترن وثوقی }
-
زنان خوابیده روی خطهای سفید ..
یکشنبه 4 مرداد 1394 10:01
شاید بمانم شاید روی خطهای عابر پیاده بخوابم و ساعتها به صدای ترمز ماشینها فکر کنم که از صدای دوستتدارمهای تو بلندتر است شاید کوتاه بیایم بروم تا سر کوچه شویندهها را بخرم زندگیام را بسابم و با زنهای سریالهای خانوادگی کمی درددل کنم قرار نامعلومی داشتم قرار نامعلومی دارم از کدام روزنه تابیده بودی که چشم را...
-
"بی نوازش"
یکشنبه 4 مرداد 1394 10:00
دلگیر که می شوم .... اما نه .... دیگر نه ، دریای آبی چشمانت پیداست و نه حتی ، قاب شیشه ای هراس و تردید ... کویر گونه هایم تَرک برداشته و نسیم روح نوازِ گیسوانت را ندارم که بوته های حسرتم را بنوازد .. به کدامین ساحل دل بستی ، که اینچنین بیــــــزار ، از احساس خروشانم شده ای ؟! { زهره طغیانی }
-
« نذر کرانه ای»
یکشنبه 4 مرداد 1394 09:58
بی فایده است در انتظار کدام فصل درنگ کنم تا تو دوباره عاشقم شوی با پرنده ای در اوجِ لذت! با بار و بندیلی که نه با باد می آیدو نه با باران ! بی فایده است قدم زدن در کوچه و خیابان دست کشیدن روی سنگریزه های رنگی شب! فانوس را بر می دارم پاهایم را می چسبانم به اضطراب رنگ هایی که به زیر قدمهایت ته نشین می شود. و دست هایم ،...