سرم را نیست سامان جز تو اى سامان من بنشین
حریم جان مصفا کردهام در جان من بنشین
ز اوج آسمانِ آرزوها سر برآوردى
کنون اى مهر روشن در دل ایمان من بنشین
قسم بر مهر و ماه و اختران و کهکشانهایت
چنان خورشید روشن در دل ایمان من بنشین
ره دور تو، تا دل، چون سر مویىاست گر خواهى
بیا، از آن بلندىها بیا، در جان من بنشین
دو چشمم باز امّا غیر تاریکى نمىبینم
شب تاریک من بشکاف و در چشمان من بنشین
بخوابم آمدى گر، تا ز شوقت دیده نگشایم
سحر چون عطر گل آهسته بر مژگان من بنشین
مگر بىیاد تو، اى نامکرّر بودهام هرگز
براى آنکه محکمتر شود پیمان من بنشین
به مناسبت نیمه شعبان
چه کردى، انتظار، اى انتظار لالهگون با من؟
که این سان همسفر شد جاى دل یک لجه خون بامن
چراغ دیده روشن داشتم از بس به ره اینک
به جاى دیده همراه است بحر واژگون با من
تو را فریاد کردم در سکوت لحظهها، امّا
به پژواک صدا دمساز شد شور جنون با من
حضورت طرفه گلزارىاست ما چشمانتظاران را
بیا، مپسند از این بیش غوغاى درون با من
شکسته دل ز سنگ هجر تو، اى منتظر بنگر
روان این قایق بشکسته بر دریاى خون با من
برچسب :زنده یاد سپیده کاشانى شاعر بلندآوازه دوران انقلاب اسلامى است. این شاعر با احساسات لطیف و اعتقادات مذهبى لبریز از عشق به مردم، سرایندهاى متفاوت، نازکخیال و باذوق در اشعار توحیدى است. جنگ تحمیلى که سرزمین ما را در خشم و خون فرو برد، سپیده پر مهر، متین و موقر مثل مادرى مهربان به جبهه مىرفت، به سنگرها سر مىزد، بر جنازههاى سوخته آه و اشک مىریخت و واژههاى خونچکان را در کنار هم مىنهاد و مىسرود و با شعر بر داغ جوانان وطن، لاله و شقایق مىبارید و کلام پر صداقتش به دلهاى جوان گرما و استوارى مىبخشید. خود نوشته است: «از کودکى با قرآن مأنوس بوده و به پیامبر گرامى اسلام ارادتى عمیق و عشق سوزان داشتهام».
سزد که از تو شود سرفراز رایت قرآن