باز گل کرده تب گریه پنهانى من
باز هم عشق کمر بسته به ویرانى من
باز هم گیسوى در باد رهایى امشب
مىشود رونق بازار پریشانى من
باز هم در شب سردرگمى و تاریکى
خیمه زد قافله بىسر و سامانى من
باز هم یاد کسى ذهن مرا مىسوزد
که برآشفته چنین این دلِ عصیانى من
کوچه باغ دل من را کسى از لطف نگشت
تا شکوفا شود این بغض زمستانى من
ناگزیرم من از این عشق، از این عشق، عزیز
مثل خطى که نوشتن به پیشانى من
من همیشه عاشق پریدنم
عاشق به آسمان رسیدنم
عاشقِ کرانههاى دوردست
تشنه ستاره سرکشیدنم
گرچه بسته است بالهاى من
مملو از غرور پَرکشیدنم
کیست باورم کند که مردن است
طعم تلخِ زندگى چشیدنم
دور مىشوى و ذوب مىشوم
نقره داغ روى تو ندیدنم
پشت میلههاى سهمگین وهم
ناگزیر از تو دلبریدنم.
برچسب:پروانه نجاتى شاعر غزلسرا متولد 1348 در شهرستان بهبهان است. او داراى همسر و فرزند و ساکن شهر ادبپرور شیراز مىباشد. از کودکى به شعر علاقه داشته امّا با ورود به دانشگاه، شعر را آغاز کرده است. وى علاوه بر غزل گاه به مثنوى مىپردازد. بانویى فعال مىباشد و انجمن شعر پروین اعتصامى را در شیراز بنیانگذارى کرده است. ادبدوستان به ویژه جوانان در جلساتى که در این انجمن برگزار مىشود گردهم مىآیند و بهرههاى ادبى فراوان مىبرند. او همچنین عضو انجمن شاعران انقلاب اسلامى شیراز است. ایشان در آبان سال 82 به عنوان شاعر ایرانى به کشور بلغارستان رفت و در شب شعرى که با شرکت شاعران و ادبدوستان آن دیار برپا گردید، شرکت کرد. وى خطوطى به یادگار از این سفر نگاشتند که بخشى کوتاه از آن را که بسیار جالب است مىآوریم: «امّا جالبترین مکان دیدنى صوفیا، یادمان کشتگانِ جنگ بود. در مرکز شهر روبهروى کلیساى بزرگ صوفیا سنگ قبرى بود با شعلهاى روشن، در کنارش تاج گلى تازه و بالاى آن بیت شعرى از «ایوان ایوازُف» شاعر بزرگ بلغارستان حک شده بود: «بلغارستان! اینان براى تو کشته شدهاند. تنها تو لایق آنها بودى، و آنها تنها سزاوار تو بودند!» و من اشک در چشم گلایه بعضى از ناسپاسان خودى را به یاد آوردم و این شعر فلانى را که: اهالى آفتاب/ کُشتگان متجاوزشان را پاس مىدارند/ من شاعرِ دربارىِ شهیدانم!