گریه
آخرین چیزیست که باقی میماند
و بغض
یکی مانده به آخریست
و امید
پیش از بغض
میترکد
من این مرحلهها را
مثل مسیر خانه تا دانشگاه
مثل مسیر حولحالنا تا یلدا
کوچه به کوچه از برم
این کوچهها
هر شب
پر از بادکنکهاییست
که یکییکی میترکند
اول امید
بعد بغض
و گریه آخرین چیزیست که ...
برچسب : از اشعار مهدیه لطیفی
چگونه پر می زند این سینه سرخ
در کدام وقت؟
عشق تو آیا
پرنده ای سبز است
پرنده ای سرخ
که به هنگام غروب آواز می خواند.
عشق تو چون گلی ست
وقتی آفتاب می دمد
آن سان شقایق هایی که بر دشت می روید
عشق تو تیری ست که در تفنگ می جوشد
درخشاب های پر!
عشق تو در من سربه جنون می زند
در جزیزه ی مجنون!
فراموشکارترین زن زمینم
آنقدر که گاهی حتی یادم می رود
که به این دنیا آمده ام ؟ !
یا دارم از آن می روم ؟!
فراموشکارترینم اما
چیزهایی هست
که هرگز از یادم نمی رود
چیزهایی کوچک
خیلی خیلی کوچک
مثلا
لکه ای
روی
پیراهن
تو!
شعری از رویا شاه حسین زاده
حالا دیگر
یک خط در میان گریه میکنم،