گاهی میخندم
به سراغم بیا
با بارش رنگ هایی که می شناسند تو را
قرمز
آبی
سبز
و برگی که از لای پلکِ نیمه باز شب
برخوابِ نارنجی تو می وزد.
این شب تنگ تر از پیراهن غنچه ای ست
که از شانه هایم عبور کند.
به سراغم بیا
با آواز خیس پرنده ای که به هنگام بهار
لانه می کند در مویرگِ درخت ها و گلبن ها
در وزش ِرنگ ها و برگ ها!
با این همه ازدحام
نه ابری در آسمان پیداست
نه پرنده ای در شب
و نه انتظار مهتابی که از شانه های تو طلوع کند!
به چه دلخوش کند
برگی ،
که نه بالا می رود و
نه به زیر می ماند؟!